با نگاهی اجمالی به زادگاه و روستایمان دهنگ، فراز و نشیبهای توسعه روستا در دورانهای مختلف در ذهن افراد تداعی می کند. شاید خیلی از ما، زلزله ای که روستا را به ویرانه ای تبدیل کرده بود را تنها از قالب روایت و داستان افراد کهنسال روستا شنیده باشیم. زلزله ای که رنج مردم رنج دیده را دوچندان کرد. ولی باز هیچکدام از این شیرزنان و غیور مردان که شاید پدران و مادران من و شما باشند تسلیم روزگار نشدند، بلکه عزمشان راسخ تر از پیش، گام در بنای سرزمینی دیگر نهادند. ده کهنه را همراه با خاطرات بد و رنجها رها و دهنگ نو را با خاطرات شیرین گذشته آباد ساختند.زلزله نه تنها موجب عقب افتادگی آنها نشد، بلکه دلها به هم نزدیکتر و حس نوع دوستی شدت گرفت و همراه با تک تک خشتهایی که به کمک هم بر هم میگذاشتن خانه عطوفت و دوستی نیز بنا نهاده می شد. هیچ کس به فکر سوء استفاده از دیگری نبود و یا حداقل بود. زمان سپری شد و سالها گذشت. روزگاری دهنگ را قطب فرهنگ بستک نامیدند و همه اهالی به خود می بالیدند. ولی شاید همه ما بی خبر، داشتیم غرور و تکبر را به روستا دعوت می کردیم. کم کم منافع خود را بر دیگری ترجیح دادیم. هر کدام از ما از مسئول تا غیر مسئول به نوعی اسباب توقف روند پیشرفت را فراهم کردیم. آنکه قدرتی در شهرستان داشت از حقوق روستاهای دیگر کسر تا به حقوق روستای ما بیفزاید و آنکه در روستا قدرتی داشت از حقوق همشهریان دیگر کسر تا به حق خود و دوستانش بیفزاید و اینگونه نوبت به مردم رسید که ناگزیر در گرداب خودخواهی فرو می رفتند. دیگر در این زمان اعتماد رنگ و بوی خود را نداشت و تحمل انتقاد در حداقل آستانه خود قرار داشت، بنابراین همه ما بی توجه به اتفاقات، به مسائل شخصی خود می پرداختیم و غافل از اینکه این روستا را زمانی پدران و مادران ما مردم آباد کردند و همه خانواده ایم. گاهی فردی که به گفته خیلی ها خدا زده بود تو سرش، انتقادی می کرد چنان برخوردی را با او، از تطمیع گرفته تا تهدید می کردند که دیگران جرات تکرار نداشته باشند. باز روزگار سپری شد و جوانان به اقتضای زمان، از تحصیلات عالیه برخوردار شدند و دیدی منتقدانه تر نسبت به مسائل. در چشم به هم زدنی مردم شاهد گروه بندی هایی در روستا شدند و باز هم تخریب طرفین، سست شدن روابط و نوع دوستی و در نهایت افول مجدد روستا. حال دیگر معضلی بزرگ، گریبانگیر روستاست.در طرفی افرادی که سالیان سال صاحب قدرت و مکنت بوده اند و مردم آنها و پدرانشان را به عنوان ولی نعمت می شناختند و در سمتی دیگر افرادی که به سان جوانه ای که تازه از خاک سربرآورده اند و بایستی مراقب بود کج رشد ننمایند. هر دوی آنها دم از راستی و درستی می زنند و دیگری را در اتفاقات ناخوشایند روستا مقصر می داند. مردم هم نظاره گرند. ولی کاش همین مردم فریادشان گوش فلک را کر می کرد که گناه روستا چیست؟ بیایید در کنار هم و رودررو با هم سنگهایتان را وا بکنید. مگر نه این است که اختلاف شما، همه اش به خاطر روستاست؟ پس مسجد را مبنا و مردم را شاهد و خودتان را فاعل قرار دهید و مردانه مقابل هم صحبت کنید. چرا که مردم به خوبی راستی و درستی را تشخیص خواهند داد. بگذارید شاهد اعمال ضد فرهنگی در این قطب فرهنگ منطقه نباشیم و باز هم روستایی نو بنا نماییم. ما نظرات خصوصی و ایمیل های شما همشهریان را تحت عنوان"نامه ی ارسالی"در معرض دید عموم قرار می دهیم.
نظرات شما عزیزان:
|
About
شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی/ هر گزندی که به هر کس رسد از خویشتن است Archivesآذر 1391شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 Authorsحلف الفضولLinks
آخرین نظرات تبادل لینک هوشمند LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین Categories |